من هر چقدر تلاش می کنم، باز غیبت می کنم!‌ چه باید کرد؟

از نظر علمای اخلاق، غیبت نوعی بیماری روحی و روانی است، ‌کسی که غیبت می کند یا دوست دارد غیبت بشنود، مریض است. ابتدا باید این بیماری را شناخت و مصادیق مختلف آن و راه های نفوذ و آثار و عوارضی که این بیماری بر روح می گذارد، نیز آثاری که بر سرنوشت مادی و معنوی، دنیوی و اخروی دارد، شناخته شود، سپس ریشه ها و عواملی که باعث بروز غیبت یا تقویت این شجرة خبیثه می شود، مورد بررسی قرار گیرد. به بیان دیگر: برای درمان هر بیماری و رفع هر آسبی و آفتی، لازم است به سه عنصر اساسی توجه نمود:

1ـ شناخت درد و آفت، آگاهی از آثار و عوارض و علایم آن،

2ـ شناخت علل و عوامل پیدایش و بروز آن،

3ـ شناخت راه های آسیب زدایی و درمان درد.

اشاره ای به آثار و عوارض غیبت

شناخت هر یک از عناصر سه گانه، ‌به گونه ای در معالجه بیماری غیبت تأثیر نافذ و نافعی دارد. شناخت آفات و آسیب هایی که غیبت بر روان انسان وارد می کند و آگاهی از آثار منفی آن بر سرنوشتش در دنیا و آخرت و کیفر و عذاب های آن، باعث پیدایش تذکر و تنبّه، و خوف و خشیت می گردد.

غیبت از گناهان کبیره ای است که خداوند برای آن مجازات آتش جهنم را مقرر داشته است. چگونه ممکن است انسان به خدا و قیامت اعتقاد داشته باشد و با خواندن و تدبّر در آیات و روایات غیبت تنبه نگردد؛ نیز از عذابی که با «ویلٌ لکل همزه لمزه» بیان شده، به خود نیاید؟ غیبتی که همانند خوردن گوشت مردة غیبت شونده است. آیا کسی این کار را می کند؟

غیبتی که پیامبر اکرم(ص) گناهش را شدید تر از زنا دانسته،[14] و در حدیث دیگری می‌فرماید: «هر یک درهم ربا، گناهش نزد خدا، از سی و شش زنا بزرگتر است و گناه غیبت افزون از گناه زنا

است».[15] غیبت، انسان را از ولایت حق تعالی خارج می کند و داخل ولایت شیطان می کند و آن چنان خوار و ذلیل می شود که شیطان نیز او را از ولایت خود بیرون می کند و از او تبرّی می‌جوید و اظهار تنفر می کند.[16] غیبت در آغاز باعث کاهش ارزش و فضیلت عبادت می گردد و به تدریج مانع قبولی اعمال می گردد.[17] غیبت کننده اگر بدون توبه بمیرد، از بهشت محروم است و اولین کسی است که داخل جهنم می گردد، و اگر توبه کند و توبه اش قبول شود، آخرین کسی است که وارد بهشت می شود.[18]

ساده ترین راه مبارزه با بیماری غیبت

بهترین راه برای از بین بردن معلول، مبارزه با علت است. علل و عوامل غیبت فراوان است. در ذیل به برخی از آن ها اشاره می شود:

1ـ سوء ظن و بدگمانی: از قرآن استفاده می شود که یکی از عوامل گرایش به غیبت، سوء ظن دیگران است. بدگمانی یا سوء ظن علاوه بر این که انسان را آلوده می کند، جامعه را نیز به فساد و تباهی می کشاند،‌ زیرا شخص بدگمان،‌ سوء ظن خود را به افراد دیگر منتقل می کند و به تدریج چیزی را که اساس و پایه‌ای جز شایعه یا برداشت نادرست نداشت، به صورت امری قطعی و مسلّم در میان مردم منتشر می سازد.

2ـ تجسس در امور مردم:‌ اگر می خواهید غیبت نکنید، باید سوء ظن و بدگمانی نسبت به مردم نداشته باشید. اگر می خواهید گرفتار بدگمانی نشوید، باید در امور مردم تجسس نکنید، زیرا سوء ظن و تجسس در یکدیگر تأثیر متقابل دارند. گاهی تجسس باعث سوء ظن است و گاهی سوء ظن منشأ تجسس می شود. شهید ثانی(ره) می گوید: تجسس کردن از حال درونی افراد از ثمرات سوء ظن است، برای این که قلب انسان با بدبین شدن تنها، قانع نمی شود، بلکه او را وا می دارد که در مورد افراد تحقیق و جستجو کند که نتیجة تحقیق این است که سرگرم عیب جویی و تجسس شود. از این رو قرآن برای از بین بردن غیبت به عنوان معلول، دستور داده با علت (یعنی سوء ظن و تجسس) مبارزه شود: «ای کسانی که ایمان آورده اید، از بسیاری از گمان ها بپرهیزید، چرا که بعضی از گمان ها گناه است و هرگز در کار دیگران تجسس نکنید... بعضی از شما از بعضی دیگر غیبت نکنید».[19] در واقع غیبت را معلول دو عامل پیشین دانسته است.

3ـ هم رنگی با دوستان: یکی از انگیزه های غیبت، موافقت با دوستان و هم نشینان است. عده ای برای گرم نگه داشتن مجلس و جلب رضایت و افکار اهل مجلس، به هرزه گویی و بدگویی و تمسخر دیگران در غیاب آنان می پردازند که چند گناه را با هم جمع می کنند و شعارشان این است:‌خواهی نشوی رسوا، هم رنگ جماعت شو؛ یعنی هم چون حیوانات، تقلید و جلب رضایت دیگران، محور قرار گیرد اگر چه موجب غضب حق تعالی باشد!‌ این گونه افراد از دیدگاه علی(ع) «همجٌ رعاع» یا احمقان بی سروپایی هستند که به دنبال هر صدایی می روند و با هر بادی حرکت می کنند!

4ـ خودستایی و مباهات و فخر فروشی: برخی برای آن که اظهار وجود کنند و فضل و کمال خود را به رخ بکشند، ‌دیگران را کوچک می شمارند و از آنان بدگویی می کنند. قرآن می فرماید: «فلا تزکّوا أنفسکم هو أعلم بمن اتقّی؛[20] خودستایی نکنید، چرا که خداوند پرهیزکاران را بهتر می‌شناسد».

5ـ تنزیه نفس و تبرئة خویش: گاهی انسان برای تبرئة خود از نسبت هایی که به او داده شده است، پای دیگران را به میان می کشد و گناه و جرم را مستقلاً به دیگری نسبت می دهد یا او را شریک جرم خود معرفی می کند.

6ـ حسد: برای درمان آن انسان باید دربارة‌ عظمت این گناه بیندیشد، چه این که مرتکب آن، مرتکب دو گناه شده و مستحق دو عذاب است: یکی گناه غیبت و دیگری گناه حسد.

جهت آگاهی بیشتر در این زمینه به کتاب شریف معراج السعاده اسوة اخلاق ملا احمد نراقی(ره) صفحة 434 مراجعه شود که در بیان معالجه مرض غیبت دوازده راه ذکر نموده است.

پیشگیری و درمان ریشه ای

الف) تقویت معرفت و شناخت به خدا و ایمان و اعتقادات است.

مهم ترین عاملی که در مبارزه با عوامل فساد و بیماری های معنوی و نفسانی مؤثر و کارساز است، عنصر ایمان است؛ تقویت ایمان به خدا و روز حساب، باعث خوف و خشیت، از عذاب شدید الهی، و اجتناب از همه گناهان و معاصی، پیدایش روح تواضع و تسلیم و تهذیب نفس و تزکیه و اعتلای روح می گردد.

تقویت ایمان به دو عامل بستگی دارد: یکی افزایش مستمر معرفت و شناخت خدا و صفات جمال و جلال او، و دوم: عمل به احکام الهی در همة عرصه های عبادی و غیر عبادی. رابطة ایمان و عمل،‌ رابطة تأثیر متقابل است. هرچه ایمان قوی تر، تعبّد و تقیّد به احکام الهی بیشتر،‌ و هر چه تعبّد افزایش یابد،‌ایمان قوی تر می شود.

ب) یاد خدا:

پیش از آغاز سخن، و قبل از انجام هر عملی، به یاد خدا بودن، و اندیشیدن که آیا سخنی که می خواهم بگویم، یا مطلبی که می خواهم بنویسم یا کاری که می خواهم انجام دهم، رضایت و فرمان خدا در آن است یا هوای نفس و روح انتقام جویی در آن دخیل است. امیر المؤمنین(ع) می فرماید: «ذکرُ الله دواء اعلال النفوس؛ ذکر خدا داروی بیماری دل ها است».[21]

ج) خود آگاهی، خویشتن شناسی و توجه به عیوب خویش:

پیامبر اکرم(ص) فرمود: «طوبی لمن شلغه عیبه عن عیوب النّاس؛[22] خوشا به حال کسی که عیب خودش او را از عیوب مردم باز دارد».

اگر کسی از عیوب خود آگاه شود، هرگز در صدد عیب جویی دیگران بر نمی آید. انسانی که خود را سراپا عیب و نقص می بیند، شرم دارد از این که دیگران را به خاطر همان عیوب سرزنش کند. امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «بدترین مردم کسی است که عیب های مردم را دنبال کند و عیب خود را نبیند».[23] خداوند ما را از شرور نفس خویش حفظ کند.

منظور از دروغ مصلحت‏آمیز چیست؟ گفتن آن اشکالى دارد؟

 در روایات از دروغ چه شوخى و چه جدى به شدت مذمّت شده است.
دروغ باعث سلب اعتماد مردم به یکدیگر شده و جامعه دچار هرج و مرج روانى می شود و مفاسد بسیار دیگرى در آن وجود دارد
.
دروغ در اسلام بلکه تمامى ادیان الهى حرام است، ولى در مواردى که مصلحت دروغ گفتن بیشتر از مفسده آن باشد، دروغ حرام نیست، بلکه در برخى موارد واجب است. در این گونه موارد، دروغ، مصلحتآمیز نام گرفته است؛ از جمله موارد آن
:
1- اصلاح بین مردم؛ امام صادق(ع) فرمود: «انّ اللَّه أحبّ الکذب فى الإصلاح... و أبغض الکذب فى غیر الاصلاح؛(1) خداوند دروغ گفتن را در مورد اصلاح بین مردم دوست دارد
».
2- دفع شر ظالمان؛ امام صادق(ع) فرمود: «الکذب مذموم الاّ فى امرین: دفع شرالظلمه و اصلاح ذات البین؛ (3) کذب بد است مگر در دو مورد: با دروغ شر ظالمى را از خود یا از دیگران دفع کند، یا با دروغ بین دو نفر اصلاح ایجاد کند
».
3- دروغ گفتن در جنگ نیز اشکالى ندارد، چون جنگ فریب و شگرد است».(4
)
موارد بسیارى نیز وجود دارد که به عنوان دروغ مصلحتآمیز در بین مردم شناخته مىشود، اما در واقع چنین نیست، مثلاً کسى به خار مصلحت فردى خود اعمل از مالى یا حفظ آبروى خود و... دروغ مىگوید
.
پى نوشت ها
:
1. میزان الحکمة، عنوان 3466، حدیث 17474
.
2. همان، حدیث 17480
.
3. همان، حدیث 17476
.
4. همان، حدیث 17480
.

 

وجدان چیست؟ آیا مى توان وجدان را صداى خداوند دانست؟

درباره اصل وجود وجدان، دیرزمانى است که بحث‏ها و مناقشات دامنه ‏دارى میان اندیشمندان جهان وجود داشته است گروهى اصل وجود وجدان را به طور کلّى نفى کرده و آن را وَهْم و خیالى بیش نمى‏دانند.

بعضى آن را وجه تمایز انسان و حیوان دانسته‏ اند. نه مادیون در مورد وجدان دیدگاه مشترکى دارند و نه الهیون، حتى دانشمندان اسلامى دیدگاه یکسانى در این موضوع ندارند »فروید« براى وجدان اخلاقى اصالت طبیعى قائل نیست و آن را امرى اکتسابى مى داند و مى گوید: »قضاوت‏هاى وجدان هم نمى‏تواند صد در صد صحیح و اطمینان بخش باشد، زیرا منشأ آن، تربیت‏هاى خانواده و اجتماع است و محتواى وجدان اخلاقى مردم را، مجموعه‏اى از واردات (= درک‏هاى صحیح و ناصحیح تشکیل مى دهد بر خلاف نظریه فروید، عده زیادى از دانشمندان غربى، وجدان اخلاقى فطرى را قبول دارند و معتقدند: آدمى علاوه بر وجدان اکتسابى (که ناشى از تربیت خانواده و اجتماع است) داراى وجدان اخلاقى فطرى مى‏باشد ویکتور هوگو، ژان ژاک روسو، کانت و حتى راسل بر این نکته تأکید کرده‏ اند. ویکتورهوگو وجدان را به قطب نماى کشتى انسانى در اقیانوس هستى تشبیه کرده است.(1) به عقیده »ژان ژاک روسو« متفکر فرانسوى هر یک از انسان‏ها در درون خود صاحب نیرویى به نام وجدان است که فهم خوب و بد، حکم به انجام کارهاى خوب و اجتناب از کارهاى بد، نیز سرزنش و ملامت انسان به سبب انجام بدى‏ها و ترک خوبى‏ها، از شؤون و کارهاى آن است. وى با ستایش وجدان آن را غریزه ملکوتى و ملاک برترى انسان بر چارپایان مى داند.(2) »کانت« فیلسوف آلمانى، اخلاق را دستورهاى صریح و قاطعى مى داند که وجدان انسان، به وى الهام مى کند. او وجدان را ماهیت اعجاب انگیزى دانسته است »برترراند راسل« با آن که پدیده اخلاق را تقریباً انکار کرده، ولى درمورد وجدان با صراحت مى گوید: »در تاریخ جهان هرگز در هیچ زمانى همکارى اندیشه و وجدان فردى براى جهان مانند امروز مهم نبوده است«.(3) الهیون و پیروان مکتب پیامبران، وجدان اخلاقى فطرى را ثابت دانسته و آن را مانند سایر موجودات جهان، آفریده حضرت حق مى دانند. اینان عقیده دارند خداوند این راهنماى واقع بین را به اراده حکیمانه خود آفریده و در نهاد مردم مستقر نموده است تا با فروغش خوب و بد را بشناسند. اصول فضایل و رذایل را درک کنند و راه رستگارى و سعادت را از گمراهى و بدبختى تمیز دهند.(4)  

استاد مطهرى، وجدان را یکى از ویژگى‏هاى روح انسان و منشأ امر و نهى‏هاى اجتماعى مى داند که بر اساس آیه »و نَفْسٍ و ما سوّیها فألهمها فجورها و تقویها« خداوند کارهاى زشت و تقوا و پاکى را به آدمى الهام کرده و در ذات و سرشتش این نکته را نهاده که چه کارى زشت است و نباید انجام داد، یا چه کارى خوب است و باید انجام گیرد. از این رو وقتى انسان کار قبیحى مى کند و به جرم و خیانتى دست مى زند، نفس لوّامه یا وجدان اخلاقى اش او را مورد ملامت و سرزنش قرار مى دهد.(5) علامه محمد تقى جعفرى نیز وجدان را غیر از عقل و غریزه مى داند و معتقد است این که انسان‏ها باید از احکام و دستورهاى عقل پیروى کنند، سندى جز وجدان ندارد در معناى عمومى وجدان، تمام حیوانات اشتراک دارند، ولى در انسان‏ها وجدان در معناى عمومى غریزى منحصر نمى گردد، بلکه دریافت‏هاى عالى‏ترى  وجود دارد که حیوانات از آن محروم مى باشند.(6) .

استاد مصباح یزدى، شناختن خوب و بد و تعیین مصادیق هر یک را بخشى از کار عقل میداند و نسبت دادن فهم آن‏ها را به نیروى جداگانه به نام وجدان موجه نمى‏شناسد. وى درباره حکم وجدان مى گوید: وجدان غیر از تحسین و تقبیح، امر و نهى حقیقى ندارد. او ندامت را نتیجه فهم و درک زیان وارد آمده و از کف رفتن منفعت و سرمایه مادى یا معنوى مى داند. به عقیده وى عذاب وجدان، فرع بر آن است که شخصى ارزش هایى را
پذیرفته باشد و صفات و ملکاتى را به دست آورده و آن‏ها را سرمایه وکمال معنوى خود بداند و کارى انجام داده باشد که به اعتقاد خودش مستلزم زیان و نقص او است.(7) بنابراین دانشمندان علوم اسلامى، همه اصل وجود وجدان را به عنوان امر فطرى پذیرفته‏اند، ولى در حوزه کارى وجدان اختلاف نظر دارند قرآن مجید به نفس سرزنش‏گر سوگند یاد کرده و مى فرماید: »و لا أقسم بالنفس اللوامة«.(8) در ایه دیگر نفس انسان را چنین توصیف مى کند که خوبى و بدى‏ها را خداوند به او الهام کرده است. در احادیث اسلامى از آن به عنوان واعظ درونى یاد شده است. حافظ با توجه به این نکته مى گوید در اندرون من خسته دل ندانم کیست که من خموشم و او در فغان و در غوغاست البته باید به این نکته توجه داشت که قدرت دعوت وجدان و پایه مقاومت او در مقابل طوفان‏هاى نفسانى و منافع شخصى بسیار محدود است و تکرار عمل زشت، دید وجدان را کور مى کند و تشخیص او را دگرگون مى سازد. گاهى کارهاى خلاف و زشت، موجّه جلوه مى کند و کار به جایى مى رسد که انسان از کار خلاف، کوچک‏ترین احساس ناراحتى نمى‏کند و چه بسا انسان از کشتن جگر گوشه خود لذت مى برد، چنان که قرآن مجید مى فرماید: »بر بسیارى از افراد مشرک کشتن فرزندان، زیبا جلوه مى نمود«.(9)

پى نوشت‏ها 

1. محمد تقى جعفرى، جبر و اختیار، ص 196.

2. مجتبى مصباح، فلسفه اخلاق، ص 86 - 85.

3. محمد تقى جعفرى، جبر و اختیار، ص 192.

4. محمد تقى فلسفى، اخلاق، ج 1، ص 161.

5. استاد مطهرى، فلسفه اخلاق، ص 34 و 33، با تلخیص.

6. محمد تقى جعفرى، جبر و اختیار، ص 196

7. مجتبى مصباح، فلسفه اخلاق، ص 89 - 88، با تلخیص.

8. قیامت (75) آیه 12.

9. انعام (6) آیه 137