با مشکل حسد چگونه رو به رو شوم؟

 برای درمان بیماری های جسمی و روحی، قدم نخست شناخت بیماری است که بحمدلله شما این قدم را به خوبی برداشته اید و به ضعف اخلاقی و بیماری قلبی خود که حسادت است، پی برده و به دور از خودخواهی به آن اعتراف کرده اید. اما این اندازه کافی نیست، باید گام های مهم تری را بردارید و بکوشید از تقویت و رشد حسادت جلوگیری کنید که هر چه بگذرد، مبارزه با آن مشکل تر می شود.
او جوان تر می شود، تو پیرتر     زودباش و روزگار خود مَبَر
در ابتدا باید توجه داشته باشید که نپندارید صفات رذیله و از جمله حسادت را می توان در مدت زمان کوتاه و با تلاش اندک از بین برد، زیرا اگر چنین بود، مبارزه با نفس را جهاد اکبر نمی نامیدند. چه بسا ممکن است غلبه بر حسادت چندین ماه یا چندین سال به طول بیانجامد. گفته اند: یکی از بزرگان را دیدند که از شدّت خوشحالی در پوست نمی گنجید، وقتی سبب را پرسیدند گفت: چهل سال است مجاهدت کرده ام تا حسد را از خود ریشه کن سازم و اکنون دیدم که به این کار موفق شده ام.(1) پس بدون یأس و ناامیدی و با عزمی راسخ به میدان نبرد با دشمن درونی قدم بگذارید.
مبارزه با حسد دو مرحله دارد: پیشگیری و درمان. در مرحله پیشگیری، آن چه انسان را از حسادت باز می دارد، عبارتند از:
1ـ توقع نداشتن
2ـ عفو و گذشت
3ـ مردم را دوست داشتن
4ـ خدمت گزاری
5ـ قدردانی
6ـ خوشنودی از خوش بختی دیگران.
اما در مرحله درمان، حسود باید چیزهایی را بداند و کارهایی را انجام دهد، که دو بخش علم و عمل را تشکیل می دهد. آن چه را که حسود باید بداند عبارتند از:
1ـ ریشه های حسد که عبارتند از:
أ‌) عداوت: کسی که دشمنی فردی را در دلش جای دهد، همیشه آرزوی سلب نعمت از دشمن خود را دارد و از آسایش و نعمت او رنج می برد.
ب‌) شرکت و خوف مزاحمت: بین دو نفری که با هم نزدیک و در جهتی شریک باشند و یکی را بر دیگری امتیازی باشد، ممکن است حسادت پدید آید، مانند حسادت بین دو برادر یا برادر و خواهر.
ت‌) تکبر و خودخواهی: کسی که خود را عزیزتر از دیگری می پندارد و نمی تواند شاهد پیشرفت دیگری باشد، به دیگران حسادت می ورزد.
ث‌) طمع و حرص: کسی که به آن چه دارد قانع نیست و به آن چه در دست مردم است چشم می دوزد، حسادت می کند.
ج‌) بخل شدید: گاهی بخل و چشم تنگی به حدی می رسد که بخیل نمی تواند دیگری را در ناز و نعمت ببیند.
‍‍2ـ زیان های حسادت را بداند که عبارتند از:
أ‌) ناراحتی همیشگی: امام علی(ع) می فرماید: «برای حسود آسایش نیست».(2)
ب‌) ناکامی: حسود که آرزوی گرفته شدن نعمت از دیگری را دارد، تمام عمرش را در ناکامی به سر خواهد برد، زیرا همه چیز در اختیار او نیست. امام صادق(ع) می فرماید: «حسود قبل از آن که به دیگری ضرر برساند، به خود زیان می رساند».(3)
ت‌) بیماری: حسود که اندوهگین و ناکام است، از سلامت کامل روحی و جسمی برخوردار نیست. امام علی(ع) می فرماید: «تندرستی بدن از کمی حسد است».(4) در جای دیگر می فرماید: «حسد بدن انسان را ذوب می کند».(5)
ث‌) تنهایی: کسی که نعمت را در دیگری نمی تواند ببیند، دشمن وی است و با این حالت کسی او را همراهی نخواهد کرد و تنها می ماند. امام علی(ع) می فرماید: «برای حسود دوستی نیست».(6)
ج‌) شکست در زندگی: حسود به جهت حسادتش کارهایی انجام می دهد که با بزرگی و محبوبیت منافات دارد و موجب پستی او می گردد، از این رو نمی تواند موقعیت اجتماعی پیدا کند. امام علی(ع) می فرماید: «حسود به بزرگی و آقایی نمی رسد».(7)
ح‌) نابودی ایمان؛ امام باقر(ع) می فرماید: «همان طوری که آتش هیزم را می خورد، حسد ایمان را می خورد».(8)
3ـ حسود باید بداند حسادت برای او سودی ندارد. نه مقامش را بالا می برد، نه محبوبیتش را زیاد می کند.
4ـ حسود باید بداند آن چه بر آن رشک می برد، بر فرض این که از دست دیگری بیرون رود، معلوم نیست که به دست او بیفتد.
5ـ حسود باید بداند کوششی که در بیرون کردن نعمتی از چنگ کسی به کار می برد، اگر همان را برای رسیدن به مقصدی به کار برد، به همان نتیجه یا بالاتر از آن خواهد رسید.
6ـ حسود باید بداند که جز رنج و غم و بیماری نصیبش نمی شود. چشم حسود از دیدن و گوشش از شنیدن و مغزش از دانستن ناراحت می شود. امام صادق(ع) می فرماید: «حسود بیش از آن که زیانش به دیگری برسد، به خود زیان می رساند».(9)
7ـ حسود باید بداند حسد برای دین و دنیایش زیان دارد و در عمل با قضا و قدر الهی دشمنی می کند. پیامبر(ص) می فرماید: «خداوند به موسی فرمود: ای پسر عمران! مبادا به مردم حسد بری! بر آن چه به آن ها از فضل خود داده ام، چشمانت را به دنبال آن دراز مکن و دل خود را به دنبال آن روانه مکن، زیرا حسود دشمن نعمت من است و از قسمتی که میان بندگانم کرده ام، جلو گرفته است. هر که چنین باشد، از او نیستم واو هم از من نیست».(10)
8ـ حسود باید بداند اگر از رسیدن نعمت به دیگری ناخرسند است، از دو حال خارج نیست: نعمت را از خدا نمی داند، که در این صورت کفر ورزیده و اگر از خدا بداند و باز ناراضی باشد، خود را مقابل خدا بلکه بالاتر از او قرار داده است، زیرا به زبان حال می گوید نعمتی که خدا به او داده، بر خلاف صلاحدید من است و باید از او گرفته شود، از این جهت در روایات آمده که: حسد ایمان را می خورد، همان طوری که آتش هیزم را می خورد.(11)
9ـ حسود باید بداند که تهیدستی و ثروتمندی و تندرستی و بیماری همه از خداست و بر اساس تدبیر و مصلحت انجام می گیرد. کسی که به این مرتبه از یقین برسد، به آن چه خدا به او داده، قانع و راضی و سپاسگزار است و به کسی طمعی ندارد، تا دچار حسادت شود. نیز از تفاوت سطح زندگی خود با دیگران رنج نمی برد، چون آن را بر اساس حکمت الهی می داند. اگر برای زندگی متحمل سختی ها شد، می داند صبر در برابر مشکلات اجر اُخروی دارد، به طوری که همة کمبودها را جبران می کند. راضی به رضای حق بودن و تسلیم در برابر ارادة او شدن در درمان حسادت بسیار مؤثر است. امام علی(ع) می فرماید: « کسی که به آن چه دارد راضی باشد، حسد دامان او را نمی گیرد».(12)
10ـ حسود باید بداند دنیایی که در معرض فنا و تغییر است و در قرآن و حدیث از آن مذمّت شده، ارزش حسد ورزی را ندارد. قرآن مجید می فرماید: «زندگی دنیا درست مانند بارانی است که بر کشتزار ببارد و گیاه از آن روییده شده، سبز و خرّم باشد، به طوری که کافران را به شگفت آورد اما پس از آن خشک شود، پس آن را بینی که پس از سبزی و خرمی، زرد شده، پس از آن شکسته و خورد گردد».(13)
11ـ حسود باید بداند آنچه در جهان از طرف خداوند برای انسان قرار داده می شود، امتحان الهی است و امتحان گاهی با نعمت و گاهی با سلب آن است. بنابراین کسی که از طرف خداوند به او نعمت داده شده، با نعمت امتحان و آزمایش می شود و آنکه از او سلب شده نیز مورد آزمون الهی است. چنین نیست که نعمت داده شده، همیشه خیر باشد؛ چه بسا با کفران نعمت، از رحمت خدا به دور افتاده و نعمت موجب عذاب او خواهد شد، بنابراین انسان با فهم این مسئله از چیزی که در دست دیگران است (و یا حتی به راحتی به او داده شده) رشک و حسادت نمی برد. در ضمن کسی که چیزی را به راحتی و آسانی به دست آورد، هیچ گاه آن لذت و سرور را در برابر کسی که به سختی به دست آورده، نخواهد داشت.
اما مرحله عملی درمان حسادت آن است که خواستة دل را زیر پا بگذارد، بلکه رفتار خود را مطابق ضد آن قرار دهد، مثلاً اگر دلش می خواهد از کسی بدگویی کند، زبانش را کنترل نماید، بلکه به مدح و ستایش او بپردازد. اگر می خواهد به کسی زیانی برساند، از این قصد منصرف شود.
اگر در فکر تنزل مقام رفیقش است، در ترفیع درجه او بکوشد و کار هر کس را حمل بر صحت کند. رسول خدا(ص) فرمود: «إذا حسدتَ فلا تبغ؛ هنگامی که رشک بردی، در پی آن مرو». یعنی بر ضد خواستة خود عمل کن.(14) البته این عمل بر خلاف نفس است و انجام دادن آن دشوار می نماید، ولی اگر کسی همت گمارد می تواند با قاطعیت آن را محقق سازد. کسی که خواهان اصلاح خویش است، ناگزیر هزینه آن را باید بپردازد و مرارت و تلخی و دشواری راه را تحمل کند.
پی نوشت ها:
1. محمد علی سادات، اخلاق اسلامی، ص 132.
2. بحارالانوار، ج 70، ص 252.
3. همان، ص 255.
4. نهج البلاغه، قصار 256.
5. غررالحکم، ج 1، ص 241.
6. همان، ص 223.
7. غررالحکم، ج 1، ص 255.
8. اصول کافی، ج 3، ص 416.
9. بحارالانوار، ج 70، ص 255.
10. الکافی، ج 2، ص 307.
11. همان.
12. تصنیف غررالحکم، ص 300.
13. حدید (57) آیة 20.
14. میزان الحکمه، ج 1، ص 631.

چه کنم که غرور و خودخواهی نداشته باشم؟

 

 یکی از رذایل اخلاقی که نه تنها میان علمای اخلاق مشهور است، بلکه میان توده ها نیز از جمله صفات زشتِ شناخته شده است، «غرور» است. این صفت رذیله موجب از خود بیگانگی و جهل نسبت به خویشتن و دیگران و فراموش کردن موقعیت فردی و اجتماعی خود و غوطه ور شدن در جهل و بی خبری است. غرور انسان را از خدا دور می کند و به شیطان نزدیک می سازد، نیز واقعیت ها را در نظر او دگرگون می کند و همین امر سبب خسارت های شدید مادی و معنوی می گردد.

افراد مغرور همیشه در جامعه منفورند و به خاطر توقّع نامحدودشان گرفتار انزوای اجتماعی می شوند. غرور سرچشمة صفات پست دیگری مانند خود برتربینی و تکبّر و عُجْب و خودپسندی و ترک تواضع و کینه و حسد نسبت به دیگران و تحقیر آنان می شود. می دانیم یکی از عوامل اصلی رانده شدن شیطان از درگاه خدا غرور و خود بینی بود. نیز علّت مقابله و ایستادگی بسیاری از اقوام در برابر انبیا همین صفت نکوهیده در وجود آنان بود.

در آیات و روایات از غرور مذمت شده است، از جمله در حدیثی از امام امیرالمؤمنین(ع) می خوانیم: «شکر الغفلة و الغرور أبعد إفاقةً مِن شکر الخمور؛[۱] مستی غفلت و غرور از مستی شراب طولانی تر است».

اسباب غرور:

اسباب غرور و خود بینی بسیار زیاد است و مغروران گروه های مختلفی هستند:‌

مغروران به علم ودانش؛‌ آن ها کسانی هستند که وقتی به مقامی علمی می رسند، غرور و خودبینی بر آن ها عارض می شود و جز افکار خود، نظرات و افکار دیگران را نمی پسندند و برای آن ها ارزشی قائل نیستند. در زمان حاضر افراد تحصیل کرده ای هستند که به علم و دانش یا به قلم و نوشته های خود مغرور شده و به نظرات دیگران هیچ بها نمی دهند و هرچه دلشان خواست و به هر کس که دلشان خواست، اهانت می کنند و دیگران را به هیچ می انگارند. این‌ها محصول غرور و خودخواهی استد.

2ـ مغروران به عبادت؛ متأسفانه بعضی از افراد هستند که با انجام عبادات و کارهای نیک مغرور می شوند و برای خود شأن و مقامی می بینند که در دیگران وجود ندارد، یا خود را به خداوند نزدیک تر می بینند و حتی مقرب درگاه الهی می پندارند و یا به دیگران نگاه حقیرانه دارند، و می پندارند که دیگران باید برای آن ها احترام خاصی داشته باشند. این نوع غرور شاید از همة انواع غرور بدتر باشد.

3ـ مغروران به مال و ثروت؛ آن ها نیز به مال خود مغرور شده و برخی از آنان در برابر پیامبران و دستورهای دینی ایستادگی کردند.

آنان که همه چیز خود را پول و خانه و ویلا و زندگی تجملاتی و عیش و عیاشی می دانند. غرور آنان نمی گذارد که به معنویت و اخلاص و تقوا و عبودیت برسند. در نتیجه در پیچ و خم‌های غفلت، از خدا سرگردان می شوند.

4ـ مغروران به زیبایی و وجاهت؛ چه بسیارند کسانی که به خاطر شکل و شمایل زیبای خود به گمراهی و ضلالت و فساد کشانده می شوند.

5ـ مغروران به قدرت و مقام های سیاسی نیز در خطر عظیم قرار دارند.

راه های درمان غرور :

برای برون رفت از خطرات غرور باید انسان قدر و منزلت خویش و مقام پروردگار را بشناسد. انسان هر چه عظمت خدا را بیشتر در ک کند و فقر و نیاز خود را تصور کند و به تاریخ پیشینیان بنگرد و سرعت زوال قدرت ها و از میان رفتن اموال و نابودی امکانات و زشت شدن چهره ها را بنگرد، هرگز مشت غرور نخواهد شد. چگونه انسان به عملش مغرور شود و حال آن که ممکن است با ضربه ای نه تنها همة‌ علومش را فراموش کند، بلکه حتی نام خود را فراموش کند، یا با یک نوسان بازار تمامی اموالش از بین برود و با یک حادثة مهم اجتماعی، سیاسی یا نظامی همة هستی خود را از دست بدهد؟!

قرآن مجید به مغروران خطاب می کند و به آنان هشدار می دهد و می فرماید: «أو لم یسییروا فی الارض فینظروا کیف کان عاقبة‌الّذین مِن قبلهم کانوا أشدّ منهم قوّة...؛ آیا در زمین گردش نکردند تا ببینند عاقبت کسانی که قبل از آنان بودند، چگونه بود؟ در حالی که آنان نیرومند تر از اینان بودند و زمین را بیش از اینان دگرگون ساخته و آباد کردند و پیامبرانشان با دلایل روشن به سراغشان آمدند (امّا آنان بر اثر غرور انکار کردند و کیفر خود را دیدند). خداوند هرگز به آنان ستم نکرد، بلکه آنان به خودشان ستم کردند».[۲]

اگر انسان درست به جسم و جان و امکانات خود توجه کند که چقدر آسیب پذیرند و چگونه حوادث کوچک می توانند زندگی او را بر هم بزنند، هرگز مست و مغرور نمی شود. امیرمؤمنان علی(ع) می فرماید: «مسکین ابن آدم، مکتوم الاجل، مکنون العلل، محفوظ العمل،‌تؤلمه البقّه و تقتله الشرقه و تنتنه العرقه؛ بیچاره آدمیزاد! سرآمد زندگی اش نامعلوم، علل بیماریش ناپیدا و اعمالش ثبت و ضبط می شود. (آن قدر ضعیف است) که پشه ای او را می آزارد و گلوگیر شدن آب یا غذایی او را می کشد و عرق مختصری او را متعفّن و بدبو می سازد!».[۳]

پی نوشت ها:

۱)آیت الله مکارم، اخلاق در قرآن، ج 2، ص 163، به نقل از غررالحکم.

۲) روم (30) آیة 9.

۳) نهج البلاغه، کلمات قصار، حکمت 419

انسان چگونه به صفت حیوانیت متصف مى شود؟

 از قرآن مجید استفاده مى شود که علّت اساسى خروج انسان از انسانیت، غفلت از خدا است: «براى جهنم بسیارى از جن و انس آفریده‏ایم. زیرا دل هایى دارند که با آن نمى فهمند و چشم‏هایى که با آن نمى‏بینند و گوش هایى که با آن نمى شنوند. آنان مانند چهارپایانند، بلکه گمراه ترند. آنان غفلت زدگان هستند».(1)
کسانى که تنها به خواب و خور و شهوت جنسى مى پردازند و هدفى جز شکم ندارند، به رغم داشتن عقل سالم و چشم بینا و گوش شنوا و استعداد و تفکر و نیروى خِرَد به بیراهه مى روند. اینان به خوى حیوانى مبتلا شده‏اند، همان طورى که امام على(ع) مى فرماید: «همانند حیوانات پروارى که تنها به علف مى اندیشند و یا حیوانات دیگرى که در چراگاه‏ها رها شده‏اند و از این طرف و آن طرف خرده علفى بر مى گیرند».(2)
غفلتى که علت و عامل اتصاف برخى انسان‏ها به خوى حیوانیت مى گردد، غفلت از توحید و نبوّت و معاد است. اگر انسان ارتباط خود با خدا را درک نکند، نمى‏تواند خود را بشناسد. قرآن کریم فراموشى انسانیت را پیامد غفلت از خدا مى داند.(1)
غفلت از خود باعث مى شود که بُعد معنوى انسان فراموش شود و به جرگه حیوانات وارد گردد.
به عبارت دیگر انسانى که تمام خواسته‏ها و کارها و آرزوهایش، منحصر در خواسته‏هاى حیوانى و ارضاى شهوات باشد و همه چیز او در زندگى مادى و طبیعى خلاصه شود، به صفت حیوانیت متّصف شده است.
پى نوشت‏ها:
1. اعراف (7) آیه 179.
2. نهج‏البلاغه، نامه 45.
3. حشر (59