از آن جا که مقصد انسان، خدا و تقرب به او است و خدا وجودى بى نهایت است و آن بى نهایت، حدى ندارد (که آن را نقطه نهایى کمال و پرواز انسان بدانیم)(1) پس باید بگوییم زمینههاى تکامل انسان حد و حصر ندارد و نمىتوان نقطه مشخصى را تعیین کرد.
قرآن مجید مىفرماید: "یا ایّها الانسان انک کادح الى ربک کدحاً فملاقیه؛ اى انسان! تو با تلاش به سوى پروردگارت پیش مىروى و سرانجام او را ملاقات خواهى کرد".(2)
برایناساس انسان باید به تدریج مراحل نقصان را پشت سربگذارد و به مراحل بالاتر برسد. پیامبران و امامان هرگز خود را در یک حد متوقف نمىدانستند، از این رو از خدا هدایت و گام نهادن در صراط مستقیم را تقاضا مىکردند. پیامبر(ص) درخواست کرد: "ربّ زدنى علماً؛ خدایا علم مرا بیشتر کن!". قرآن مجید مىفرماید: "و یزید الله الذین اهتدوا هدىً؛ خداوند هدایت هدایت یافتگان را افزون مىکند".(3) پس تکامل انسان محدود نیست.
پىنوشتها:
1 - محمد مصباح یزدى، به سوى او، ص 129.
2 - انشقاق (84) آیه 6.
3 - مریم (19) آیه 76.
چشم زخم در آیات و روایات:
در عصر پیامبر(ص) میان قبیله بنى اسد بد چشمانى بودند که چشمانشان اثرات به خصوصى در
اشیا مىنهاد. اینان تصمیم گرفتند با چشم زدن به پیامبر(ص) صدمه و زیانى بزنند که آیه: "و إنْ
یکاد الّذین..."(1) نازل شد.
مرحوم طبرسى مىفرماید: "معناى آیه این است که وقتى ذکر (قرآن) را از تو مىشنوند، با نظرى
سرشار از کینه و خشم به تو نظر مىکنند، به طورى که مىخواهند با نگاه تیزشان تو را بکشند(۲
و همچنین حضرت یعقوب براى حفظ فرزندانش از چشم خوردن به فرزندانش فرمود: "اى فرزندانم!
از یک در داخل نشوید و از درهاى گوناگون وارد شوید".(3) مفسران نقل نمودهاند که حضرت
یعقوب(ع) بیم آن داشت که مردم به فرزندانش رشک برده و مورد چشم زخم واقع شوند،(4) زیرا،
این احتمال را مىداد که وقتى یازده برادر جوان و رشید با هم به شهر وارد شوند، مورد حسادت و
چشم زخم قرار گیرند. براى همین فرمود دسته جمعى وارد شهر نشوید بلکه متفرق شده، از درهاى
مختلف شهر داخل شوید.
رسول خدا(ص) فرمود: "چشم زخم حقیقت دارد تا آن جا که قلّه کوه را فرود آورد" و امیرمؤمنان
مىفرمایند: "چشم زخم حق است و توسّل به دعا براى دفع آن نیز حق است".(5).
چشم زخم از جهتِ مبانى علمى:
حقیقت مسئله از دیدگاه دانش بشرى کاملاً مشخص نمىباشد، هر چند نظریه هایى ابراز شده است،
از آن جمله بسیارى از دانشمندان معتقدند در برخى از چشمها نیروى مغناطیسى خاصى نهفته است
که کارآیى زیادى دارد، حتى با تمرین و ممارست مىتوان آن را پرورش داد.
خواب مغناطیسى از طریق نیروى مغناطیسى چشمها است.
"اشعه لیزر" شعاعى است نامریى و توانسته کارى کند که از هیچ سلاح مخرّبى ساخته نیست. حال
پذیرش وجود نیرویى در برخى چشمها که از طریق امواج به خصوصى در دیگران اثر بگذارد، امر
عجیبى نخواهد بود.(6)
پس اگر چه مسئله از جهت علمى کاملاً روشن نمىباشد، اما جایى براى انکار وجود ندارد و
نظریههاى علمى نمىتواند خلاف آن را ثابت کند.
مرحوم طباطبائى(ره) در ذیل آیه 51 سوره قلم مىفرماید: "... مراد از آیه چشم زدن است که
نوعى از تأثیرات نفسانى است و دلیل عقلى بر نفى آن نداریم، بلکه حوادثى دیده شده که با چشم زدن
منطبق است و روایاتى طبق آن وارد شده، دلیلى ندارد که آن را انکار نموده و بگوییم عقیده خرافى است".(7)
ادعیه مقابله با چشم زخم:
در روایات وارد شده که پیامبر براى امام حسن و امام حسین(ع) "رقیه" گرفت و این دعا را
خواند: "أعیذ کما بکلمات التامة و أسماء اللَّه الحسنى کلّها عامة، مِن شر السامة و الْهامة، و مِن
شرِّ کل عینٍ لامة، و مِن شر حاسدٍ إذا حسد؛ شما را به کلمات تامه و اسماى حسناى خداوند از شر
مرگ و حیوانات موذى و هر چشم بد و حسود آن گاه که حسد ورزد مىسپارم".(8)
حضرت امام صادق(ع) فرمود: "هرگاه بخواهید با هیأتى آراسته و چشمگیر از خانه بیرون روید، معوذتین (قل اعوذ برب الفلق... و قل اعوذ بربّ النّاس...) را بخوانید تا چشمى در شما اثر نکند(۹)
امام صادق(ع) فرمود: "چشم زخم یک حقیقت است. رسول گرامى(ص) فرمود: "چشم زخم حق است. پس اگر کسى نسبت به برادرش متعجب شد، باید خدا را ذاکر باشد و در این صورت ضررى متوجه او نخواهد شد"
انسان حتى به خودش چشم مىزند. امام صادق(ع) فرمود: "براى در امان ماندن از اثرات چشم
زخم نسبت به خودت و دیگران سه بار بگو: ما شاء الله (لا حول و) لا قوة الا بالله العلى العظیم (6)
در هر حال خواندن سورههاى فلق و ناس، نیز آیةالکرسى و "ان یکاد" براى دفع چشم زخم مؤثر است.
توجه داشته باشید که پناه بردن به برخى امورخرافى براى دفع آن خلاف شرع است. از سوى دیگر
دامنه تأثیر این گونه امور محدود است و همه عالم هستى در تحت فرمان خدا است.
پى نوشتها:
1. قلم (68) آیه 51.
2. مجمع البیان، ج 10، ص 341.
3. یوسف (12) آیه 67.
4. این قول به مفسرانى همچون ابن عباس، قتاده و ضحاک نسبت داده شده است.
5. نهج البلاغه، حکمت 400.
6. تفسیر نمونه، ج 24، ص 426.
7. تفسیر المیزان، ج 19، ذیل آیه.
8. تفسیر نور الثقلین، ج 5، ص 400.
9. بحارالانوار، ج 95، ص 133.
10. بحارالانوار، ج6، ص 26، ح23.
یکى از خدمات بزرگ پیامبران الهى خصوصاً پیامبر گرامى اسلام(ص) و أئمة معصومین(ع)، راهنماى بشر در مواد غذایى بود. پیشوایان مذهبى از دیر زمان مأکولات را به ناپاک و پاک تقسیم کردند. نه تنها غذا روى جسم و بدن آثار خوب و بدى دارد بلکه از نظر معنوى و اخلاقى در روان بشر و فرزندان نیز آثار مطلوب یا نامطلوبى مى گذارد. این أمر مورد قبول دانشمندان امروز است و در تعالیم اسلام به آن تصریح شده است. قرآن کریم مى فرماید: «فلینظر الانسان إلى طعامه؛14 انسان باید به غذاى خویش (و آفرینش آن) بنگرد». مراد از غذا در این آیه مراد نباتیست که انسان از آن تغذیه مى کند، زیرا در آیات بعد، خداوند دربارة ریزش باران و روییدن گیاه و رشد درختان میوه دار سخن مى گوید. امّا در بعضى روایات و در مواردى در لسان ائمه(ع)، تعالیم معنوى به غذا تعبیر شده و فرا گرفتن علم را تغذیة جان بشر دانسته اند.
از جهاتى مى توان غذاى جسم و جان را با یکدیگر سنجید و از این تشبیه، استفاده هاى متعدّدى کرد که به دو نمونه اشاره مى کنیم: یکى سلامت و پاکى غذا، دیگرى جامع و کامل بودن غذا.
در روایتى امام رضا(ع) فرمود: «انّ الله تبارک و تعالى لم یبح اکلاً ولا شرباً إلاّ لما فیه المنفعة و الصّلاح و لم یحرّم إلاّ مافیه الضّرر والتّلف و الفساد؛15 خداوند هیچ اکل و شربى را حلال نکرد مگر آن که نفع و صلاح بشر در آن بوده و هیچ یک را حرام ننموده مگر آنکه مایة زیان و مرگ و فساد است».
نظر واقع بین اولیاى اسلام(ع) به تمام منافع و مضار جسمى و روانى خوردنیها و آشامیدنى ها بوده است و در بعضى موارد با یادآورى مفاسدجسمانى لقمه هاى حرام، به ضررهاى معنوى و روانى آن نیز تصریح فرموده اند.
به عنوان مثال، امام رضا(ع) دربارة علّت حرمت خون، پس از بیان اختلالات بدنی، فرمود: «خون خوردن، آدمى را بد خُلق مى کند، قساوت قلب مى آورد، عطوفت و مهربانى را کم مى کند تا جایى که خونخوار چنان خطرناک و ناامن مى شود که ممکن است فرزند خود را بکشد یا دستش به خون پدر آلوده گردد».16
امام باقر(ع) دربارة علّت حرمت شراب مى فرماید: «دائم الخمر مانند بت پرست است. کسى که به به طور مداوم میگسارى کند مبتلا به رعشه مى شود و سجایاى اخلاقى و مردانگى اش نابود مى گردد. شراب چنان آدمى را در گناه جسور مى کند که از خونریزى و زنا باک ندارد».17
براى روشن شدن مطلب، دربارة لقمة حرام، به یک داستان تاریخی، اشاره مى کنیم:
شریک بن عبدالله نخعى – از فقهاى معروف قرن دوم هجرى – به علم و تقوا معروف بود. مهدى بن منصور، خلیفة عباسى علاقة فراوان دسات که منصب «قضا» را به او واگذار کند ولى «شریک بن عبدالله» براى آن که خود را دستگاه ظلم دور نگه دارد، زیر بار نمى رفت. خلیفه نیر علاقمند بود که «شریک» را معلّم خصوصى فرزندان خود قرار دهد تا به آن ها علم حدیث بیآموزد. «شریک» این کار را نیز قبول نمى کرد به زندگى آزاد و فقیرانه اى که داشت، قانع بود.
روزى خلیفه او را طلبید و به او گفت: «باید امروز یکى از این سه کار را قبول کنی: یا عهده دار منصب «قضا» بشوی، یا کار تعلیم و تربیت فرزندان مرا قبول کنی، یا آن که همین امروز ناهار با ما باشى و بر سر سفرة ما بنشینی».
شریک با خود فکرى کرد و گفت: حالا که اجبار است، البته از این سه کار، سومى آسانتر است.
خلیفه به آشپزخانه دستور داد که امروز لذیذترین غذاها را براى شریک بن عبدالله تهیه کن. غذاهاى رنگارنگ از مغر استخوان آمیخته به نبات و عسل تهیّه کردند و سر سفره آوردند. شریک که تا آن وقت همچون غذایى نخورده و ندیده بود، با اشتهاى کامل خورد. یکى آهسته، بیخ گوش خلیف گفت: به خدا قسم! دیگر این مرد روى رستگارى را نخواهد دید. طولى نکشید که دیدند شریک هم عهده دار تعلیم فرزندان خلیفه شد و هم منصب قضاوت را قبول کرد و برایش از بین المال مقرّرى معیّن شد.
روزى با متصّدى پرداخت حقوق حرفش شد. متصّدى به او گفت: تو که گندم به ما نفروخته ای، این قدر سماجت مى کنی! شریک گفت: چیزى از گندم بهتر به شما فروخته ام. من دین خود را فروخته ام!18
با خوردن یک وعده غذا، بزرگانى دین خود را از دست داده اند. حال چه رسد به انسان هاى عادّى و معمولى همانند ما! با خوردن لقمه اى حرام، در دین و نسل و فرزندان مان اثر منفى و غیر قابل جبرانى به بار خواهد آورد.
6 میزان الحکمه، ج1، ص 453، الجهاد الاکبر، حدیث 2745.
7 همان حدیث 2746.
8 همان، حدیث 2747.
9 همان، حدیث 2748.
10 همان، ص 454، حدیث 2758.
11 همان، ص 455، حدیث 2766.
12 همان، حدیث 2768.
13 همان، حدیث 2770.
14 عبس (80) آیة24.
15 مستدرک الوسائل، ج 3، ص 71 به نقل از گفتار فلسفى (کودک از نظر وراثت) ج 1، ص 240.
16 بحارالانوار، ج 62، ص 135.
17 همان.
18 شهید مطهّری، داستان راستان، ج 1، ص 102 – 104 به نقل از مروج الذّهب مسعودی، ج 2، حالات مهدى عبّاسی.